در سایه سار معرفت



دنیایی که دیگر یارای دیده شدن با نگاه تو را نداشته باشد.به چه کار آید

 

سکوت کردن از سخن گفتن دشوارتر

سخن گفتن از سکوت کردن دشوارتر

 

عکس آنهمه مهر و بزرگی را با حافظه ام قاب گرفته ام و توی طاقچه ی دلم آنجا که اسرار راه دارند مقابل دیدگانم نهاده ام تا بخاطر بسپارم نهایت آرزوی من کجاست.تا آنجا که تبدیل شوم به بیدار دلی چون خودت.

و شاید این انتقام شایسته ای باشد برای چون منی بی دست و پا، از آنهمه بی سر و پا.

کاش پیش از نبودت بیدار شده بودم داغ غفلت کم از داغ ستم دیدن نیست


نویسنده آرزوهاشو پیدا کرده

یادش اومده چیا ذوق زدش میکردن

رفته دنبال رویاهاش اونا رو به دلش برگردونده و به دلش قول داده همه ی تلاششو برای برآورده شدنشون بکنه

حالش خیلی خوبه و تعریفی تر از همیشه هم شده:)

 

سرشار از حس خوشحالی و خوشبختی و امید هستم

یه سری از مشکلاتم کم شده یه سریشون بزرگتر شدن

اما خوشبختیای من بزرگتر شدن

 

من شاد و آروم و خوشبخت دارم به زندگیه معمولیم ادامه میدم معمولی ای که برای من فوق العاده ست. مدتی نخواهم بود مدتی که معلوم نیست چقدر باشه برای شما هم آرزو میکنم از زندگیتون لذت ببرید:)

از لطف و محبت همه تون ممنونم بابت چیزایی که بهم یاد دادینم ممنونم:)

دعاتون میکنم دعام کنید:)

 


این دنیا موعود خودشو میخواد. روزها بیقرار و بیتاب اومدن موعودی هستن که حق حسینیا رو بگیره
آقایی که خودشم عزاداره
آقایی که همه چی با اومدنش بر میگرده سر جایی که باید باشه
دنیا پر از زیبایی میشه آدما دیگه گرگ نباشنو مثل خواهر و برادر با هم رفتار کنن
نه این خواهر برادرا ها.مثل امام حسین و حضرت زینب. فقط دیگه یزیدی نیست . عاشورا تکرار نمیشه :) همه دلشون پاک و مهربون و بزرگ میشه
دنیا پیشرفت میکنه و پیشرفتا در خدمت انسان برای تکاملش  و رسیدنش به اوج بندگی و در نهایت گرفتن رضایت فرمانروا، قرار میگیره
مهربونیا راه پروازو پیدا میکنن و به قلب آدما برمیگردن


دندان درد، درد دارد!

من شکر خدا و به لطف خدا مهربان و مهمان نواز شدم

تغییر کردم کاملا حس میکنم

این فقط لطف خداست

 

یه برنامه حدیث نصب کردم دوسش دارم امید که بهشون عمل کنم اسمش هست نور

 

با بچه ها کار نمدی انجام دادیم اون جغده کار خانوم ابریشمیه آدم فضایی هم بامدادی امیرعباسه اون عروسک سبز کار آقا امیر

حسین هم یه ماشین نمدی دوخت 

الان همشون دوخت دندان موشی رو یاد گرفتن

علاوه بر اون به جای انجام دادن بازی های بیهوده  و تکریم شانس، تلاش کردن و ساختن و لذت سالمو چشیدن

این عالیه

الگوها هم از پیج های  اینستا گرفتم درود واسه اونا هم


برای خودم و خواهرم و مامانم پالتو دوختم برای یکی که دوسش دارم ولی همیشه یه عالم مهربونی ازش طلبکار بودم هم یه لباس دوختم یه ماشین نمدی با آقا حسین دوختیم از یه بنده خدایی هم که از اونم همیشه طلبکار بودم و متهم میکردم به تبعیض بین من و خواهرم، عذرخواهی کردم. به یه عزیز دیگه ای هم که همیشه  بهش کم توجهی میکردم زنگ زدم و بهش گفتم خیلی برام عزیزه.

 

راهی یادگرفته زندگی خیلی کوتاهه

میشه خوب گذروندش


اگر مداد رنگی های محدودی داشته باشید برای خودتون تاج میکشید

یا برای پدر و مادرتون آسمون آبی و درخشان سرسبز.

یا مثلا یه رنگین کمان آرزوها میکشید که آرزوهای همه رو برآورده کنه یا.

یا یه شمع یه عالمه فانوس برای روشن شدن دنیا روی نقاشی کره زمین میکشیدین؟

 

مداد رنگی های محدود ما زمان و عمر ما هستن

 

چه بهتر و قشنگتر که صرف خوشحال کردن خودمون و عزیزانمون بشه

حالا عزیز برای یکی مادره یکی خانواده یکی وطن و هموطن.


 

اول بزارید ماجرای خانه ی نور رو براتون بگم یه روزی توی شهرم دنبال خانه ی نور میگشتم، مثل قصه ها بود توی بازار از مغازه دارا و رهگذرا پرسیدم خانه ی نور کجاست؟ خب خیلی هاشون مثل الان شما، با تعجب بهم نگاه میکردن، یکیشون که مغازه ش سر کوچه ی خانه ی نور بود، بهم نشونش داد

ادامه دارد.


خودت گفتی:

همانا با هر سختی، آسانی ای هست

پس همانا با هر سختی، آسانی ای هست.

 

این فرمایشت، به یک معنا، اشاره نمیکنه به ظهور؟

سختی ای بالاتر و دردناکتر از این هست؟ فرمانروا بنظرت برای شیعه دردی از این بالاتر هست که امام داره اما نمی‌بینتش؟ امام داره ولی تنها.هم خودش تنهاست هم امامش.شیعه ای که دین داره اما بهش عمل نمیکنه.آرزوی رسیدن به لحظه ی دیدار فرمانروا رو داره، دیداری که هم خودش راضی باشه هم فرمانروا.آرزو داره اما تلاشی براش نمیکنه، فرمانروا داریم ولی فرمانی نمیپذیریم من چجور بنده ای هستم؟!

خداروشکر که همه ی بنده هات مثل من نیستن.شکر.

فرمانروا جانم! به ما رحم کن.ظهور نزدیکتر بشه.

 

شاید معنی دیگه ی فرمایشت این باشه:

با هر غیبتی، ظهوری هست.

 


وقتی پیداش کردم خیلی خوشحال بودم، با کلی ذوق و شوق رفتم داخل، اونجا نقاشی شده بود خیلی قشنگ. کنار پاگرد، یه در بود در اتاقی که محل آموزش بچه هاست، خیلی زیبا بود، آروم و خوشحال از پله های قدیمی اونجا بالا رفتم، رسیدم به پاگرد دوم از اینجا دیگه موکت شده بود و جاکفشی هم گذاشته بودن، اونجا میتونست کاربردی تر،مرتب بشه، روی دیوارا برگه هایی چسبونده بودن که حدیث های قشنگی روشون نوشته شده بود، در ورودی برام آشنا بود، خب من قبلا اونجا برای مسابقات رفته بودم اما دلیل این آشنایی اون حضور دور نبود، دلیلش این بود که من خواب غریب و قشنگی دیده بودم که این احساس بخاطر اون خوابم بود. یه منشی اونجا نشسته بود که خیلی هم خوش برخورد بود ازش در مورددوره و شهریه پرسیدم مناسب بود اسم خودم و خواهرم نوشتم و شهریه رو هم پرداخت کردم قرار بود روزهای زوج صبح ها ساعت۱۰ بریم اونجا.

ادامه دارد.


وقتی روز بعد رفتیم کلاس، با بی نظمی در زمانبندی مواجه شدیم، که خورد تو ذوقمون، بعد رفتیم نشستیم سر کلاس، از حروف الفبای عربی شروع کردن به تدریس که بازم کسل کننده بود جز لفظ صحیح چندتا از حروف که هر کاری کرده بودم تو این سال ها موفق نشده بودم یاد بگیرم،

بعدش هم تشویق تحسین هاشون شبیه کلاس مدارس ابتدایی خصوصا کلاس اول بود.

چند جلسه به همین منوال گذشت، تا اینکه مربی رسید به تدریس حروف گچ پژ که اونا ندارن این حروف و با تمسخر فرمودن عربن دیگه

خیلی ناراحت شدم بهم برخورد دلم شکست مگه معصومین ما هم عرب نبودن؟!

از اون گذشته مگه قرآن به زبان عربی نیست؟!

مگه همین قرآن نمیگه تفاخر و تمسخر رو کنار بذاریم؟! خب قرآن درست میگه

این حرکت دیگه مثل کوتاهی های قبلی مثل کند پیش بردن جلسات، نبود.خیلی بدتر بود، نمیتونستم تحمل کنم، تذکر دادن بهش هم بنظرم براش اثر نداشت، پس دیگه کلا کلاس نرفتم

پشیمون نیستم، حالا بعد از مدت ها تو بخش های ایران صدا، کلی آموزش تجوید و حفظ و. پیدا کردم اونم با اساتید مختلف!

عالیه

نه وقتم تلف میشه نه حرف اضافه میشنوم نه کند پیش میرم

این بود گنج من


یکی از آرزوهام اینه که از نظر مالی در حد نیازهای ابتدایی تامین کنم خودمو، و بیشتر از اونو وقف کنم و موسسه ی قرض الحسنه ای برپا کنم، که برای اشتغال هایی و کارآفرینی وام بدون سود بده

خدا کنه اگه قراره آرزو برآورده بشه، کاملتر از اینی که توی ذهن منه برآورده بشه، و منو برای خدا کاملتر کنه

اما اگه قراره باعث بشه کج  برم پیشاپیش از فرمانروا ممنونم که دعام ذخیره میشه،نه برآورده ☺


میگن امام زمان صداش عین صدای امام حسینه

بیقرارتر شدم

میگن وقتی به خانه ی کعبه تکیه میزنه و شروع میکنه به معرفی خودش میگه من پسر حسین که تشنه در کربلا کشته شد

و می‌فرماید 

آیا یاری کننده ای هست تا مرا یاری کند؟

 

این جمله آشنا نیست؟

تاریخ تکرار میشه

حجت خدا بازم میاد.

خدا کنه اینبار حجت خدا تنها نمونه

بیاین همیشه و پیش از خودمون، برای امام زمانمون آیت الکرسی بخونیم برای سلامتیش  آرامش و شادیش


گاهی که حرفای عروس خانوما رو اینطرف اونطرف میخونم، به این فکر میکنم که خداروشکر من عروس نیستم میترسم منم تو ذهن و زندگیم از آدما مهربونی که ممکنه اشتباه کنن مثل همه، هیولاهایی بسازم که در واقع اون هیولا درون خودم که نمیذاره بقیه رو درست ببینم

پس مدیریت کجا باید اعمال بشه؟

زندگی چیه؟

 


از شهادت حاج قاسم به بعد، دیگه نمیتونم موسیقی گوش کنم، دیگه نمیتونم به خودم اجازه بدم سر حجاب شل بیام

در مورد حجاب فلسفم اینه که حاجی و امثال ایشون به آب و آتیش زدن که من دست دشمن نیفتم حالا از خودم میپرسم

راهی!رواست  خودت بشی دشمن خودت؟ ستم ستمه فرقی داره که خودت انجامش بدی یا دیگران؟ فرق تو راهی با دشمن اسلام چیه؟ چی باید باشه؟

به حقیقت پایبند بمونیم تا به دنیای واقع برگرده


طرف پارچه آورده، قواره ای ۳م و نیم

خب مشتریش هست میاره 

آرزو میکنم انقدر بی تفاوتنشم که به بی دردی بیفتم که به قول همشهری درد بی دردی علاجش آتش است

یه کتاب هست در مورد موعود اسمشو نمیگم

اما قسمتی از کتاب میگه ۳۱۳نفری که با امام زمان بیعت میکنن با ایشون پیمان میبندن که لباس فاخر نپوشن

با زیبایی موافقم تا اونجا که ملاک زیبایی شناسی قیمت نباشه 


نزدیک به ۶ ماه میشه سرگیجه دارم، بخاطر کمخونی، از وقتی تصمیم گرفتم مواد غذایی مقوی تری بخورم بهبود حالم میبینم

اوایل هم مدت طولانی تری سرم گیج میرفت هم نغذاذ دفعاتش در روز بیشتر تکرار میشد، الان در ماه به جای مثلا ۱۲۰ بار، ممکنه ۱۰ بار پیش بیاد اون وقتا هر بار ممکن بود ۵ دقیقه هم بشه حالا شاید یک دقیقه فقط

خوشحالم حالم بهتره

اقلا میتونم کارای روزمره ی خودمو تا حدی انجام بدم و به کارای حیاط پشتی هم برسم

کاری که کردم این بود که مخلوط شیر محلی+شیره انگور بیشتر مصرف میکنم بعدا جایی خوندم  و فهمیدم کارم درست بوده، برنج و فلان و بیسارم به خیلی کم کردیم، وقتی که مامانم بیمارستان بود بازم بهم ثابت شد که انسان بیشتر میلش میر به سمت مواد غذایی که بدنش نیاز داره به این ترتیب که هر روز که مامانم چیز جدیدی میخواست یه روز بعد دکترشم با توجه به جواب آزمایش ها، بهم توصیه میکرد همون میوه یا غذایی که مادرم روز قبل ازم درخواست کرده بود بهش بدم، البته بدون اطلاع از درخواست مادرم، و این رویه تو کل اون چند ماه () تکرار میشد

خداروشکر که به خیر گذشت

فرمانروا جانم به رسم گفتگوهای همون زمانمون، بهت میگم:

فرمانروای بزرگ قلب کوچکم! پیشاپیش از اینکه بازم بهمون کمک میکنی ممنونم


فاطمه دلش گرفته

بازم فهمیدم که خیلیا بهم دروغ گفتن

واقعا خسته شدم.

دیگه نمیدونم بیرون ازین خونه چی رو میشه باور کرد؟

 

این دومین باره که میفهمم یکی حتی اسمشم دروغ گفته 

نه فقط به من

 

به خیلی های دیگه

خوبه که کار مهمی هم باهاش نداشتم

ینی تو زندگیم پررنگ نبود

اما نمیفهمم چرا بهمون کمک کرد؟

چرا تو مترو هم دیدمش

و چرا یهو غیبش زد؟

چرا اون دسته منو فرستادن سمت اون.و چرا اون علائم چی میگفت؟

اون رفتار چی بود؟

چرا کمک کرد؟و برای کمک به ما با همه جنگید و هزینه داد به مایی کمک کرد که پاها آزمون فرار میکرد اما نگاهش .همراهمون میومد؟

اون .با وجود اینکه دروغ میگفت داشت کمک میکرد!!!!نه فقط به ما، به همه کمک میکرد

فرمانروا تو این دنیا چه خبره؟؟؟ اینا کیان؟

این اتفاقات اخیر چی میگن؟

 پس کی میاد دیگه ؟ کی وقتشه؟

کاش بیاد که همه راست بگن من ازین همه دروغی که شنیدم، این همه خیانتی که دیدم و رنجهایی که کشیدم، دلم شکسته گرفته کجا برم؟ کجا برم که راست بشنوم؟

کاش منجی زودتر بیاد

 


خواهرم دیشب پیام داده به یه برنامه:

من نگران بازماندگان ۹۸ هستم چون ملخ های صحرایی به مزارع پاکستان و سایر حمله کردن، و ما هنوز خبری در مورد روشهای پیشگیری یا مقابله یا سمپاشی و فلان و بیسار نمیشنویم

 

در مورد ملخ های صحرایی جست و جو کنید بدونید اگه از کرونا زنده در برید مرحله ی بعدی چیه با آمادگیدور از جونااا ولی خب.

جست و جو کنید

انشاالله خیر است

 


شهرستان ما، توی استانمون اینا، سردمدار کروناست،

بخاطر همینم وضعیت قرمز اعلام کردن

الان دارم فک میکنم که برای بازماندگان ۹۸ آیا ۱۳ به در، وضعیت صورتی اعلام میشه یا نه؟!

 

 

قضیه ابتلا به بیماری هم ازونجا شروع شده که دو نفر دلال حیوان(فحش نیست شغله) رفتن قم گاو خریدن و فروختن


فرمانروا جانم، دور بگردم، میگم میشه خواهش کنم مریضا رو شفا بدی؟ میشه؟

لطفاخواهش

مرسی

خب اگه لطف میکنی، بقیه هم مریض نشن،خب؟! هوم؟ 

و وقتی اینطور شد، ما هم قدر قدرت تو رو بدونیم

الانم بدونیم ولی میگم ینی ناسپاس نباشیم اونوقتم، اینجور که تو قرآن میگفتی بعضی از ما آدما وقتی تو  کشتی گیر میفتیم و راه فراری نداریم، توبه میکنیم و  ازت کمک میخوایم بعد که به ساحل نجات میرسیم همه چیزو فراموش میکنیم، آخه زشته واقعا آدم فرمانروایی به زیبایی و مهربونی و بخشند تو داست باشه بعد یادش بره که تو  رو داره!

خیلی بزرگی فرمانروا.خیلی. از مهربونیت فهمیدم

از این همه محبت.

راستی فرمانروا ممنون که امشبم بهم کمک کردی خیلی خوب شد

شکر.

گاهی حس میکنم تو اعماق سینه جایی میانه ی قلبم جوانه ای هست که اشتیاق داره شتابان به آسمان بیاد  تا به تو برسه، در حالی که همین حالا هم تاج و تخت پادشاهیت توی قلبم برقراره

راستی میخواستم ازت بپرسم بهتر شدم؟ اینطوری کردم رفتارم دوس داری؟ لباس پوشیدنمو میپسندی؟ از فکرام خوشت میاد؟ یا عوضشون کنم؟ 

میگم اگه صلاح میبینی، خب میدونی آرزو چی بود. فهمیدم که اشتباه کردم حالا اگه صلاح میبینی، یه آرزوی قشنگ بهم بده سفت و سخت برم دنبالشهوم؟ میدی؟

میدونم  نقص زیاد دارم، ببخش.

به کمک خودت بهتر میشم

 


اینجا درون من کسی به انتظار تو نشسته است، و تاکنون میخواستم بیایی تا آلامم را تسکین بدهی، یا "آمالم را به من برسانی."

دیگر وقتش رسیده که بیاموزم تو را برای خودت دوست داشته باشم،و دریابم بزرگترین آلام نبود شماست 

و آمدنتان زیباترین آرزوست

عالیجناب میخواهم شما را برای خودتان بخواهم


یاد گرفتم

به داداش سومی میگم آرامه جانم

 

دیشب با داداش چهارمی حرف میزدیم خانمش دلش گرفته بود خسته شده بود سرگرم کردن محمدابراهیم تو خونه بخاطر قرنطینه خیلی سخته، دندون درد هم علاوه شده، اینه که خیلی شرایط براش سخت شده.

 

الهی دورش بگردم. خیلی برای آرامش خانوادش تلاش میکنه، خیلی انرژی مثبته خیلی مهربونه خیلی مودبه خیلی عشقه

براش نوشتم خداروشکر که چراغ خونه ی داداشمی


اینکه الان اینطوری میکنن بده، زشته حق داری ناراحت بشی، اما خوب فکر کن، قبلا کم باهات مهربونی نکردن، کم سنگ صبور نبودن کم تلاش نکردن که بهت خوش بگذره، یادت میاد؟ خوب فکر کن قبلا نشده که خودتم اشتباه کنی؟ نشده رفتارت زشت باشه؟

اونا آدمن، اتو هم همینطور 

میبینی همه ممکن الخطاییم به شرط مجازات

از خودت شروع میکنی؟ دوس داری شروع کنی جبران کردن اشتباهات خودت ؟ این به سعادتمندیت نزدیکتر نیست ؟

اینطوری قشنگتر و شایسته تره درسته؟

آفرین که این راهو انتخاب کردی

ازت ممنونم


تا حالا شده با یه بچه بازی کنید و وسایلشو یه لحظه ازش بگیرید بعد با خنده دوباره بهش برگردونید، وقتایی که اونم سر حاله و میدونه بازیه و  خوشحال میشه، یا خودتون وقتی بچه بودین، یادتون میاد اینجوری باهاتون بازی کرده باشن؟

ادامه مطلب


خداروشکر دیگه میتونم بگم بیکار نیستم

از مزایای شغلم اینه که براش زحمت میکشم، پس پول بادآورده بدست نمیارم، درآمدش جز اینکه کم، سالیانه هم هست فعلا، اما حلال حلال، خداروشکر

شاید سال دیگه درآمد ماهیانه هم داشته باشم، شایدم فرمانروا بیشتر از حد تصور من بهم روزی داد، خوبیش اینه که دست خودشه،و دست خودشم باااااازه

خب هنوز نتونستید حدس بزنید چیه، طبیعیه

آروم آروم براتون میگم 

محیط کارمو خیلی دوس دارم، از اینکه وکیل میشدم و تو دادگاه سر میکردم از این شعبه به اون شعبه، خیلی راضیترم بخصوص با چیزایی که  دیدم و نپسندیدم 

همکارم باهام مهربونه خیلی هوامو داره

اونایی که تو محل کارمون هستن خیلی قشنگ و  دوستداشتنی و بامزه هستن جالبن

این کار جذابی که من عاشقشم

ادامه مطلب


آره، حق با توئه فرمانروا جان، من نباید عصبانی میشدم، نباید داد میزدم، نباید حسودی میکردم، نباید گلایه میکردم از همش بدتر نباید در نبود مقصر گلایه میبردم به مامان که اصلا چاره ای نداشت

ببخشید، حالا قبل ازینکه دوباره برم هم آبروی خودمو پیش تو ببرم هم دل تو رو بشکنم از ناسپاسی و بی ادبی و پرخاشگری واومدم با خودت حرف بزنم

دلم شکسته که تبعیض میبینم، نگاه های تحقیرآمیز، لحن پر از کنایه، و چشم هایی که روی گذشت کردنام و دوست داشتن هام بسته هستند، رفتارهایی که میخوان بگن من بی ارزشم، و منو وادار کنن که اینو  قبول کنم، دلم شکسته که هرچی سکوت میکنم متوجه نمیشن که کارشون اشتباهه، و چون مهمون هستن نمیشه کاری کنم که تو  ناراحت بشی، اصولا هم  خوشم  نمیاد باهاشون دهن به دهن بذارم ولی دیگه از حد گذروندن، دلمم نمیاد ناراحتشون کنم.

اما این رفتاراشونم که یه طرفش منم نمیخوام، خب حالا میگی چیکار کنم؟

واااااقعا بیا کمکم کن

دیگه نمیکشم

رفتارش خیلی توهین آمیز و  زشته، مطمئنم خودشون تحمل متقابلشو ندارن، همینطور که دیدی چند بار یک دهم رفتارشونو پس دادم قاطی کردن 

چیکارش کنم که هم احترام حضور تو، هم خودم هم اونا رو حفظ کنم؟ و  در این حال من و اونا متوجه اشتباهاتمون بشیم؟ و  این مشکل کمتر پیش بیاد؟؟؟

 باشه من فکر میکنم جدا جدا اشتباه خودم و اونا رو  لیست میکنم و. برای هرکدوم جدا دنبال راه حل میگردم خوبه؟ اما سخت میتونم بهت قول بدم اعتراض نکنم، ولی حالا بخاطر تو با نرمش و مهربونی و غیر مستقیم سعی میکنم بهشون بگم ولی خب به کمک تو ام احتیاج داریم 

مرسی فرمانروای مهربونم

بازم ببخشید

ولم نکنی یه وقت

من بدون تو بیچاره میشماااااا

تو که  نمیخوای منو بیچاره ببینی

ممنون بابت خانواده ای که بهم دادی برای همه چی ممنون

میبوسمت


داداشمو خیلی دوس دارم

توی این اوضاع خریدامونو انجام میده که بابای پیرم یا مامان خانوم مسن و نازم یا من و خواهرام از روستا تا شهر با ماشین خطی جابجا نشیم

خدا خیرش بده

ناگفته نمونه که حتما همسرش  هم کمالاتی داره که داداشم میتونه راحت سمت ما بیاد 

دعا میکنم خدا این لطفتونه جبران کنه و در آینده برای منم فرصت پیش بیاد محبتمو بهش نشون بدم ببخشید بهشون


نگفته بودم بهتون؟

پرستوهایی که توی اصطبل حیاط پشتی لونه داشتن برگشتن

از اول عید تا حالا

صداشون انقدر قشنگه که گاهی دست از کار میکشم و فقط اونا رو نگاه میکنم که دارن اون بالا میچرخن و آواز میخونن، صدای خوندنشون شبیه خندیدنه

بچه هم که بودم اونجا همیشه یه جفت پرستو بود

قمری ها هم که توی سبد آویز از سقف، کنار لامپ، وسط اصطبل، جا خوش کردن.گاهی که ت میخورن لامپم ت میدن

 

میشه دامدار یا کارگر دامداری باشی و احساس خوشبختی بکنی

منم یه روز دامدار موفقی میشم

برام لذتبخشه

 

 


کیکی است که آرام خواهرم دیشب فاصله ی بین ۱۲ شب تا۴صبح برام درست کرده

و ۴ صبح با صدای آرامِ آرام خانوم، و عطر مطبوع کیک، بیدار شدم، هم خودم هم اون موجود ناشناخته ی درونم که عاشق کیک و شیرینیجاتِ

روزم که خیلی عالی شروع شد خداروشکر.امروز کلا روز خوبیه

 

یه راه برای نشون دادن محبت به عزیزان، همینه، راحته، آقایونم میتونن انجام بدن ظاهرش ممکنه جذاب نباشه، ولی خیلی خوشمزه ست هرچند من ظاهرش دوس دارم

ادامه مطلب


میدونید خوبیه یکی مث بوقول خدابیامرز و سفید برفی و سیندرلا و نخودی و قمری ها و پرستو های حیاط پشتی چیه؟

اونا دروغ نمیگن، خیانت نمیکنن، امضا جعل نمیکنن، اسناد غیر واقع نمیسازن، اونا تحقیر نمیکنن اونا رشوه نمیدن و نمیگیرن فخر نمیفروشن.مزدور نمیشن.ی نمیکنن

حرز نمیشکنن، حریم بقیه رو خورد وخاکشیر نمیکنن

اونا.حیونن

ولی "اشخاصی" که این کارو میکنن چی هستن؟؟؟؟؟میفهمید؟ فرق شخص با فرد خیلی روشنه، نه؟


امسال به خیلی ها تلفن نزدم برای تبریک عید، یاد پارسال افتادم، رفتم خونه شون، تعارف کردم تشریف بیارید خونه ی ما هم،خانومه گفت:

ممنون ما خودمون خونه داریم!

بهش گفتم میدونم، خواستم دور هم باشیم بهمون خوش بگذره، وگرنه ما هم بی خانمان نیستیم اومدیم اینجا عید دیدنی.

ادبش ستودنی بود اصا.یه بارم بهش گفتم به بچه هاشون گفتم وقتی شما مکه بودین، که بیان پیش ما، بهشون خوش بگذره، یه طوری نگام کرد که انگار شاخه درخت گردوی ۵۰ ساله ی باغشو شکستمدر این مثل یه نکته ای نهفته ست که فقط خودش میتونه بفهمه.فقط اینجا رو نمیخونه

این در حالیه که .

بی خیال.فقط خوب نیست هر وقت کمک بخوای به بقیه بگی هر وقت به مصلحت نیست، همون بقیه بشن غریبهغریبه هایی که تنها نکته مورد توجه در اونا میشه اختلاف سطح اقتصادی.و اینو هی با نیش و کنایه و توهین بکوبونن تو صورتت این شخصیتا خیلی غیر قابل اعتمادن

من از زندگیمون راضیم، اما از کسایی که میخوان این رضایتو، بگیرن، ناراضی

بعضیام زخمای روحتو میشناسن، هی فشارش میدن، جای پانسمان، نمیگم ما هم خدایی نکرده، دور از جون بلانسبت شما که میشنوید، دور از جونِ پدر مادرامون، مثل اونا باشیم، ولی دیگه اقلا ازشون فاصله بگیریم که هی بدتر زخم و زیلی مون نکنن

از خودمون وآرامشمون محافظت کنیم، ما مسئول هستیم که بهمون خوش بگذره

 


میگن سکه شده ۶ م

ینی اگه ۱۱۰ تاشو میگرفتم الان ۶۶۰م داشتم

ولی الان ندارم

الان چی دارم؟

شغل ؟ چه شغلی؟ کارگری!

فک میکنید پشیمونم؟

نه.چون ۸ سال آرامش + دل خوش+ خدایی که رزاق اینا همه مال منن.بدون اون پول زنده موندم، راحتم بودم اما بدون این سه گزینه آخرینمی گذشت.

میتونستم بگیرم، براحتی.ولی نمیدونستم خرج کنم، براحتی! خداروشکر. نه خودمو اذیت کردم نه اون بنده خدا رو

شکر.

میدونم بیشتر از اونا رو فرمانروا بهم میده.اگه نیاز باشه، اگه صلاح باشه

ولی فرمانروا! من جز خودت چیزی نمیخوام

خودت بسی

راستی، ازم راضی بودی؟ اگه اون ازم راضی نبود، تو راضیش میکنی روز قیامت؟

بقیه چی؟

من از ناراحتی تو وحشت دارمخیلی.

نکنه یه وقت منو ببری بهشت، ولی نسیم رحمتت نباشه؟ چون دیگه با زمهریر جهنم فرقی نداره

نکنی با من اینجوری

میگم بیا تا وقت هست کمک کن بهم هرجا رو که خودتو یا بنده هات یا آفریده هاتو ناراحت کردم، جبران کنم، من تنها نمیتونم

بهم کمک میکنی؟

 


هوراااااااااااا

خیلی نازی خیلی مهربونی، خیلی خوبی

آخ که چقدر منتظر بودم به اون خانواده کمک کنی.چقدر نگران اون وضعیتی بودم که شنیدم.فقر شدید.تا حدی که پول قرض بگیرن برای خریدن یه پاکت خرما، که هم خودشون بخورن هم بچه شون، که پول خریدن هیچی دیگه نداشتن.

 

خیلیا وسیله ی تو شدن برای کمک به اونا

یکی هم بهم خبر خوب حل شدن مشکلشونو داد

ممنونم که از لطف بیکرانت به اونا هم کمک میکنی، میدونم برات مهم بود که دست رد به سینه ی بنده ی محتاجت نزنن، میدونم دلت میخواست با این کار به بقیه هم فرصت بدی با کمک به اون خانواده به خودشون کمک کنن

خیلی ممنونم که اون خانواده رو نجات دادی

نمیدونم به یه قادر متعال بزرگ که در تصور نمیگنجه، چطوری بگم؟ نمیدونم کاش بدونم معادل دستتو میبوسم به تو یکتا چی میشه؟

شاید سجده ی شُکر.هوم؟!


هنوز هیچ سفارشی نگرفتم

البته خودمم شک دارم اصا که نتی چیزی بفروشم یا نه؟ 

اگه شما هم کالا یا خدمتی دارید که میشه اینترنتی، عرضه کنید، پیشنهاد میکنم با سلام رو امتحان کنید، خیلیا رو دارم اونجا میبینم که به پاپانصدمین فروش کالاهاشون رسیدن

من عمدا کم کاری میکنم چون مردد هستم،ولی برای کسانی که تصمیم قاطع داشته باشن میتونه پیشنهاد خوبی باشه


قناری های دشتمون، اومدن

امروز که همراه برادرام، برای سمپاشی مزارع رفتن منم رفتم، دیدمشون

پروانه ها هم.

درختا هنوز سر سبز نشدن

اما دشت چرا.حتی روی کوه ها هم میشه طراوت بهار رو به وضوح دید

هرچند پشت این کوه ها، قله های کوه های بزرگتر عقبی، پوشیده از برف هستن و آدم تو یه منظره واحد میتونه دو تا فصل زمستون و بهارو با هم ببینه

میخواستم از یه آشیانه پرنده روی درخت براتون عکس بذارم، که چون درخت مال همسایه بود واجازه نگرفته بودم، عکس ننداختم


یکی از کارای قشنگ عروس چهارمی، اینه که گاهی زنگ میزنه به گوشیه مامانم بعد میگه: مامان یه چیزی بگم؟ مامانم میگه : بگو فرشته ی من زنداداشم میگه چیز مامان، میدونی، خب، راستش، ببخشید چقدر صلوات خونده بودین که هنوز صدقه اش نکردین؟ مامانم هم میگه مثلا فلان قدر بعد زنداداشم میگه خب دیشب محمد ابراهیم دندونش درد میکرد منم از صلوات های شما خرج کردم گفتم دعای شما زودتر مستجاب میشه مامانمم میگه دعای خودت زودتر میگیره دلت پاکتره، ولی خوب کردی دخترم هر وقت خواستی هرقدر خواستی ازشون بردار من بازم براتون میخونم، و پس انداز میکنم.

 


قبلا وقتی خانوم ابریشمی، خیلی کوچیک بود، من نگا که میکردم، اصا ذوق عالم میومد سرریز میشد تو قلب من، بعدم میشد یه آبشار که محل فرودش تو صورت من بود، و گل لبخند منو، همین عشق آبیاری میکرد

اونوقتا فکر میکردم، اگر بمیرم هم حتما از فرمانروا اجازه میگیرم برای یه شبم که شده منو برگردونه توی دنیا، وسط مجلس عروسیه، دخترم خانوم ابریشمی .

انقدر علاقه.انقدر آرزواون همه امید.

فکر نمیکردم روزی بیاد که نقشه بکشم برا چند سال آینده، برای شب عروسیه هم خانوم ابریشمی، هم برای بقیه بچه هام.پاشم برم یه جا زیارت، مهم نیست کجا.فقط نباشم.تا اون وقتی که همه جمع هستن و لبخند به لب بچه هامه، یهو یکی به من نگه عمه عروس بره بیرون، میخوان خطبه رو بخونن، آخه شگون ندارهشما قبلا جدا شدین، واسه اون میگم.

اگه دوباره ازدواج کنم، حتما باید  دنبال یکی بگردم مث خودم، که بیاد تو مراسم عقدم، منم اونایی که قبلا جدا نشدن راه نمیدم، چون تجربه منم بهم  ثابت کرده، اونا شگون ندارن


اگر دلتون برای منجی موعود تنگ شده

اگر دلتون میخواد به ایشون ثابت کنید، که درخواست ظهور ایشون از خدا، فقط برای خود ایشونه، اگر دلتون میخواد فدای قدمهاشون بشید، اگر دلتون میخواد صاحب اوقاتمون، بشه صاحبی برای این دنیا که همه بشناسنش و امرش اطاعت کنن، و او از اجرای عدالت بر روی زمین خدا، خدا رو از همه ی ما راضی کنه، وما هم در این راه همراه و کمک کارش باشیم

امشب شروع کنیم میتونیم ۴۰ روز دعای فرج الهی عظم البلا رو بخونیم فردا نیمه شعبان تولد همون صاحب اوقات ماست تا شب های قدر ۴۰ روز ما هم تموم میشه، به قول آیت الله بهجت خدابیامرز، بلافاصله بعد از دعا برای ظهور، برای خودمون دعا کنیم که از یارانش باشیم، وگرنه امام زمان ظهور کنن اما خدایی ناکرده ما از دشمنان باشیم چه فایده ای داره؟ چه فایده ای داره مثل کوفی ها فقط خواهش کنیم بیان ولی وقتی بیان ما بشیم دشمن بشیم یزیدی؟

امام زمان وقتی پدر بزرگوارشونو از دست دادن، اون هم. اینطور مظلومانه، فقط ۵ سالشون بود

از ۵ سالگی تا حالاچقدر دلشون خواسته ما سعادتمند بشیم؟ چقدر از غفلت های ما، خودمو میگم .چقدر رنج کشیدن.چقدر دوس داشتن ما راه بهترو بریم؟

وقتی امام حسن عسکری(ع) شهید شدن، فقط ۲۸ سالشون بود.از وقتی که امام ما از نظر ما پنهان شده چند سال میگذره؟! این عددها چی میگن؟ما کی به خودمون میایم؟ چرا باید امام ما از نظر ما که پیروانشون هستیم پنهان باشن؟ اگر دلامونو صفا بدیم چرا ظهور نکنن؟ اگر!!!!

من تصمیم دارم تلاش بکنم حق الناس ها رو هم رعایت کنم، هم خطاهای حق الناسی گذشته رو جبران کنم، پناه به خودش

شما هم دعوتید


یه یادداشتی تو اینستاگرام دیدم

خیلی قشنگ بود

روایت دیدار آیت الله مرعشی بود با امام زمان (عج)

در هنگام دیدار آیت الله مرعشی نمیدونستن که با چه کسی دارن صحبت میکنن؟

بعدا میفهمن

یه جایی تو همین دیدار.خوشبحالش.یه جایی آیت الله مرعشی به امام زمان میگن اجازه میدین چایی چیزی براتون آماده کنم؟

امام زمان می‌فرمایند که:

"اینها از فضولی زندگی انسان است، ما از فضولی دوری میکنیم ."

چقدر جا خوردم وقتی اینو خوندم کاخ پوشالی آرزوها فرو ریخت

دلم میخواد یه زندگی ساااااده به دور از هرگونه تجمل، هر چیز اضافه! داشته باشم

وقتی بمیرم کدوم از اون اکسسوری های روی دیوار یا کدوم مجسمه و تابلو میتونه خدا رو ازم راضی کنه؟

کدوم میشن یه لقمه نون حلال که بشه حلال مشکلات زندگیه بقیه؟ چرا بجاش تلاش نکنم با هدیه دادن کالاهای ضروری زندگی به بقیه که در واقع هدیه دادن مهربونی به اوناست به خودم کمک نکنم ؟

مگه من تا کی زنده می مونم ؟ مگه من برای زنده موندن به چی احتیاج دارم ؟

مگه هدف من از زندگی چیه؟

هدف خدا از آفرینش من چی بود؟

من برای چی اینجام؟

راستی امام زمانمون گفته بودن بعد از نماز صبح سوره ی یس ، بعد از نماز ظهر سوره ی نبا(اولین سوره ی جز ۳۰) بعد از نماز عصر سوره ی نوح، بعد از نماز مغرب سوره ی واقعه، و بعد از نماز عشا سوره ی ملک بخونیم

 


 

آرومم، هرچند بند زده اما خدا که هست خدا که نمیمیره

باهام صادقه روراسته

حتی وقتی بخاطر خودم تنبیهم میکنه 

خدا پشتمو خالی نمیکنه،

اینجاست

وسط قلبم

همراه افکارم

بین نفس های بیقرارم

لابلای لحظه هام

 

خدایا ممنون که همیشه خوشی و ناخوشی کنارمی

مراقبمی

بهم غذا میدی آب میدی، همیشه وقتی خستم با خبرای خوب خوب پیشکی حالم جا میاری، همیشه با من و دلم راه میای وخیلی مهربون هرگز ازم فاصله نمیگیری، حتی قد رگ گردن ازم دور نمیشی، اشتباه که میکنم چیزای تازه یادم میدی

تو بهترین دوستی هستی که یه آدم میتونه آرزو کنه داشته باشه، هیچی برام کم نذاشتی

هرچی تو بگی، هرچی تو بخوای

به امیدخودت و در پناه خودت راضیم به رضات

 


امروز رفتم انباری سیر بیارم، چشمم خورد به دبه خیار شور، که زنداداش بزرگه درست کرده بود، داداشم آورده بود بذاره انباریه ما که خنکتره، یه دبه هم برای ما فرستاده بود، که هنوزم یادم میاد دعاش میکنم، آخه خیلی خوشمزه شده بود

همون روزی که دبه ها رو آورده بود، داداش سومی هم اینجا بود داشت با خرابی های تراکتور ور میرفت، داداشم که اومد، داداش سومی گفت اِ چه خوب فاطمه میدونی اینا چیه؟ سوالی نگا میکردم گفت اینا خیار شور مهربانیه، مث دیوار مهربانی اینا نیاز نداشتن آوردن اینجا، ما هرکدوم که نیاز داشتیم برداریم نیاز نداشتیم بذاریم

آفرین چند با فرهنگید شما عاخه

من وداداشمم این شکلی شده بودیم 

من

داداش بزرگه

 


خدایا عمیقا ازت ممنونم که اجازه میدی حکم حکومتی خودت در خانه ی پدریم به زیبایی اجرا بشه

شکر

کاش بیشتر بشناسمت

بیشتر شبیه دوست داشتنی های تو بشم

چون اونوقت در نزدیکترین حالت به خود حقیقی ام، قرار خواهم گرفت 

و به رضایت تو و سعادت خودم هم همینطور

لطفا کمک کن حق الناس هایی که به گردن دارم به زیبایی و شایستگی و اون طوری که تو بپسندی، ادا کنم

و مشتاقانه و پرواز کنان به آغوش پر از محبت تو برگردم

آمین

من روی لطفت خیلی حساب کردم

میدونم

الان داری بهم میگی آفرین بنده گلم، خوب کاری کردی

دوستت دارم

مواظب امام زمانم باش

بقیه رو هم کمک کن

شب همه ی آفریده هات به خیر

خیر=یاد تو


متین: عمه ها!

من و آرام: جان عمه

متین: میدونم شرایطشو ندارید اما، کاش میشد برای خودتون یه اتاق داشتید، که هروقت خسته میشید یا دلتون میگیره بتونید اونجا راحت باشید

بهت زده شدم

چون به ما فکر کرده بود و  دقیقا اصلی ترین مشکل الانمون، پیدا، و درک کرده بود، گفتم: ممنون که به ما فکر کردی :)

گفت منم یه وقتایی دلم میگیره.میفهمم هروقت دوس داشتین با یکی حرف بزنید و درددل کنید من زنگ بزنید:)

 


طی خواب بعد از ظهر، ذهنم فعال شده بود روی دوخت های تزیینی، بنابراین خواب عمیقی نداشتم، بخاطر سر و صدا پنبه چپونده بودم تو گوشم که فایده ای هم نداشت، همون کورسوی امیدم محمد از گوشم درآورد میکشید زیر دماغم قلقلکم بده

صبح هم یه ترفند دیگه

وقتی داداش چهارمی هنوز اینجا بود این ماجرای هر روزه و صد البته دو طرفه بود


دلنواز بلندشده ایستاده جلوی مبل یه نفره که محمد نشسته روش حسین هم نشسته روی دسته ش،

من: دلنواز جان!

دلنواز:جانم!

من: به همه ی جمله های قابل شمارش امروزمون، دوستت دارمم اضافه کن

 

حالالبخند به لبش میاد و خودشم میاد میشینه کنارم بهم تکیه میکنه، سرشو میذاره رو شونه هام، شروع میکنه باهام کمی حرف زدن، بعد رو میکنه محمد میگه محمد امشب نمیای بریم خونه مادر جون؟! میگم تو خودت نمی مونی کمه؟!چیکار به اون داری؟! میگه آخه قُل امِ لبخند میزنم به مهربونی و داداش دوست بودنش میگم قانع شدم ولی خودتم بمون

میگه نمیشه آخه من بدون مامانم خوابم نمیبره یاد بچگیاش میفتم همیشه می چسبید به زنداداش، میخندم میگم از اولشم همینو میگفتی، فقط ما نمیفمیدیم، چون هنوز زبون باز نکرده بودی:)))) همه به این شوخی میخندیم میدونه که خیلییییییی دوسش دارم میگم پس به مامانت و مائ بزرگت سلام برسون، کیفش سنگینه، براش از پله ها میبرم و تا دم در بدرقه ش میکنم


که زیر پای شماست

آقا اگر از شوق و آرزوی دیدارتان، پیش از آنکه برسید، جان دادم

سلام من تا ابد و در همه ی اوقات تقدیم شما

و اگر وقتی که آمدید، به سبب گناهانم میبایست به دست مبارکتان مجازات شوم، تمنا میکنم اجازه بدهید اول دستانتان را ببوسم، بعد حکم را به شمشیر اجرا کنید، هرچند من با وجود گناهان زیاد و  شرمساری وافر، به درگاه حق تعالی ، امیدی بی پایان دارم، چه بسا که از سر لطف خود فرمانروا، همه ی آنهایی که از من ناراضی هستند را راضی به بخشودنم کند، من به بزرگواری خدا بسیار امید دارم، چه بسا که خودش هم مرا بخشید

اما آقا وقتی به امید خدا به سلامت ظهور کنید، شکر خدا، از خواندن کارنامه ی هفتگی پر از صفر و  غلط من راحت  میشوید، کاش که من موفق شوم تا فرصت هست حق الناس و  حق الله را ادا کنم

من با این بار سنگینم به کجا پناه ببرم جز خدا؟

دعا میکنید خدا مرا بپذیرد و آرزوهایم را برآورده کند؟

راستی آقا، خود شما، حلالم میکنید؟


یه دونه جوجه غاز درومده که چون بارون میباره و کنار مامانش هم نمی مونه، آوردیم کنار بخاری تو یه سبد، نقد جیغ میزنه.خیلی قشنگ و با مزه ست

پرستوهای اصطبلم شدن ۴ جفت، قمری ها هم جوجه شون میخوان پرواز بدن

گربه دیگه نمیخوابه تو اصطبل، چون جاش تنگ شده، آخه علوفه اونجا گذاشتیم

منتظر یه خبر خیلی خوبم

خدا قسمت کنه


یکی از همسایه ها کرونا گرفته

داشتیم بسته های یونجه رو میآوردیم تو حیاط تا انبار کنیم

حسینم پیشمون بود، وقتی بیرون ایستاده بودیم، برای اینکه هم بهش هشدار بدم غیر مستقیم، هم اینکه یاد بگیره دعا کنه، هم اینکه به امید خدا خیرخواه بشه و خیرخواهی حالاش برای بعدها، تو زندگیش اثر مثبت بذاره، و همینطورم خدا بخواد دعاش برآورده بشه، هم قد خودش وایسادم بهش گفتم پسرم حسین نگاه کن اون خونه رو رد نگاهم گرفت گفت اون کرمی رنگه؟ گفتم آره گفت خب؟ گفتم یکی تو اون خونه هست که کرونا گرفته، براش دعا کن خدا شفاش بده

گفت باشه

حالا اگه ممکنه همه با هم برای همه ی مریض ها دعا کنیم

ممنون


چند وقت پیش در جمعی نشسته بودیم جمع نسبتا صمیمی بود، داشتیم ا. آینده حرف میزدیم و از مثلا ده سال دیگر که کداممان کجا هستیم و به چه جایگاهی خواهیم رسید، در افکارم غوطه ور بودم که یکی از افراد حاضر در جمع شاید بی منظور و فقط از روی نادانی یا برای شوخی، با دیدن ذوق زاید الوصف من که در صدا و چهره ام هویدا بود، رو به من گفت من میدونم ده سال دیگه هم تو همچنان داری زیر گاوها رو تمیز میکنی، من چنین انتظاری نداشتم پس بهم برایم گران آمد برادرهایم که در جمع حضور داشتند میخواستند جوابش را بدهند که خودم زحمت را تقبل کردم و به سرعت و با لبخند پاسخ دادم: با شما انشاءالله که داداش سومی با تاکید ادامه داد با شمای دوست! و  اینگونه بود که آن جناب از کرده خود پشیمان گردید

دعا میکنم نه آن آدم که اتفاقا برایم عزیز هم هست، نه هیچکس دیگر، سختی نکشد.

خدا را  شکر میکنم.و آرزو میکنم اگر باز با چنین موقعیتی مواجه شدم، صبر پیشه کنم، که این برای من زیبنده تر است


اولین باری که برایم خواستگار آمد، دقیقا یادم نیست ۱۹ یا ۲۰ ساله بودم.کمتر؟ بیشتر؟ انگار یک عمر گذشته، در حالی که همین حالا من در آستانه ۳۱ سالگی هستم.

ماجرا از این قرار بود که وقتی از دانشگاه برمیگشتم توی مسیر از جلوی مغازه ی استاد علی بنا رد میشدم. استاد علی که همه اوسا علی(بدون سیلاب و تاکید روی عین علی) صدایش میزدند، پسر دایی مادربزرگم بود اما م مثل خواهر و برادر بودند. طوری که من که انقدر روی پوشاندن مو و مچ دست ها و. از دید نامحرم حساسم گاها وقت پذیرایی تا جلوی در اتاق یادم نمیآمد که دایی واقعی ام نیست و فقط پسردایی مادربزرگم بوده، و تازه جلوی در پیش از ورود به اتاق پذیرایی، سینی را زمین می‌گذاشتم تا آستین های همیشه بالا زده ام را پایین بیاورم. مغازه ی اوسا علی که من و همه ی خواهر برادرهایم دایی علی صدایش میزدیم، لوازم یکبار مصرف فروشی بود. و وقتی آن روز کذایی از جلوی در مغازه ردمیشدم، انقدر از دیدن دایی خوشحال شدم که گل از گلم شکفته به او سلام دادم احوال خودش و زندایی شهربانو را پرسیدم پاسخ احوالپرسی اش را به ادب و احترام دادم و خداحافظی کردم و چند روز بعد دایی علی به تلفن خانه ی ما زنگ زد، برادر بزرگم با او صحبت کرد، میخواست اجازه بدهیم شخصی را که قصد معرفی اش را دارد برای خواستگاری بپذیریم. برادرم به او  گفت خبر خواهد داد، و قبل ازینکه به پدر یا مادر بگوید از خودم پرسید که نظرم چیست؟ آنقدر با برادرهایم راحت هستم که فراتر از حد تصور است، پس اصلا خجالت نکشیدم و فقط پرسیدم شرایط چیست؟ سن و سال و  شغل و چطور مرا انتخاب کرده اند.ظاهرا همان روز کذایی پدر خواستگار در مغازه ی دایی و کنار ایشان بوده ولی من اصلا متوجه ایشان نشده بودم، و خواستگار محترم که میگفتند از زیبارویان نیز هستند روبروی مغازه دایی، پیرایشگاه دارد! که من هرگز دیگر به آن سمت خیابان حتی در سالهای آتی هم نگاه نکردم! و  هنوز هم نمیدانم آن بنده ی خدا چه شکلی بود. اما آنچه مقدمات جواب سریع و صریح و منفی من را فراهم آورد تماس های بعدی، و اینکه آنها عجله دارند و خواهر داماد اهل قم است و میخواهند تا داماد شان آمده مهمانی و تا برنگشته میخواهند کار را فیصله دهند! چقدر به من برخورد! به برادرم گفتم به آنها بگوید من برای ازدواج عجله ندارم! اگر آنها عجله دارند بروند سراغ دختری که او هم عجله داشته باشد که البته آنها هم پذیرفتند! هنوز هم وقتی بخاطر میآورم ناراحت میشوم. حرفشان خیلی زشت بود! خیلی!

بعدتر تا مدتها از دایی خجالت میکشیدم، و زیاد جلوی چشمش آفتابی نمیشدم، حتی گاهی او را میدیدم ولی راهم را کج میکردم و از مسیر دیگری میرفتم. اما بالاخره او  دایی عزیزم بود که همیشه در کودکی ام مرا روی موتورش مینشاند و با محبت همه ی مسیر زمینهای پدری ام تا خانه را با من شوخی میکرد. پس زیاد دلم طاقت نیاورد و دوباره ه شدم همان خواهرزاده ی همیشگی اش.ولی دایی دوباره خواستگار دیگری آورد!!!

چقدر ماجراها پیش آمد و من فراموش کرده بودم.

دایی.حالا روی سنگ مزارش نوشته اند  خادم الحسین.

خدا رحمتش کند دایی مهربانی بود


از ویژگی های خوب بابام:

همیشه پیاده روی میکنه، حتی الانم تو قرنطینه، تو حیاط راه میره

عاشق هوای باز

به تغذیه و سلامتیش خیلی اهمیت میده

همیشه از اخبار مطلعه، حتی منبع خبرهای روز برای بچه هاش هم هست

کارشو دوس داره

نون حلال به ما داده خدا رو شکر

حلال و حروم رو خوب به ما یاد داده، دیگه اگه کم کاری هس از خودمه

همیشه تلاش خودشو میکنه ازمون حمایت کنه

عاشق کتابه، و کلی کتاب خونده و هنوزم چیزایی بلده که ما نمیدونیم

ما رو دوس داره

پشتکارش بالاست

همیشه نکاتی رو میبینه، و پیشبینی میکنه که ما مهمون سوت میکشه! آخه درسته

به شدت صادق، حتی وقتی به ضررش تموم بشه

اعتقادات محکمی داره

به شدت ت داره. خیلی زیاد

حرف دلش با زبون یکیه، حتی اگه تلخ باشه اما خودشه و  نقش بازی میکنه، بخاطر هیچکس

از پدر و مادرم ممنونم که اسم های قشنگی برای ما انتخاب کردن و همه ی تلاش خودشونو کردن تا ما خوشبخت باشیم همین خوشبختی منه. خدا رو شکر.

بازم یادم بیاد مینویسم

خدا برای همه خوب بخواد.


حلقه ی ازدواجم.

من دادمش امام حسین

هیچ جوری نمیتونستم بفروشمش یا ببخشم به نیازمند

 

برای دل های شکسته فقط دعا کنید 

چون جز خدا مرهمی ندارن

برای اونایی که دل میشکنن هم دعا کنید، چون اونا هم آدمن

اونا هم به خدا احتیاج دارن.مثل ما.


جوجه غازی که تعریف کرده بودم آوردیمش کنار بخاری، دیشب نذاشت هیشکی بخوابه، بس که جیغ جیغ کرد هی پارچه گرم میکردم میذاشتم دورش نیم ساعت چرت میزد بعدش آب و دون بعد دوباره جییییغ و.روز از نو روزی از نو،تو سبدم نمی موند، میپرید بیرون وروجک تا اینکه امروز مامانم طی یه عملیات خلاقانه یه آینه گذاشت روبروش دیگه نمیترسه میره میچسبه به تصویر خودش و  راحت میخوابه


تولدم نزدیکه

امسال مثل هر سال نیستا، که فقط یه کادو بخوام

برات لیست کردم

مهمترینش اینه که با صداهای بلند بهم بگی دوسم داری، جوری که همیشه شیرینیش یادم بمونه

بازم هستاااا

امشب در گوشی بهت میگم

وقتی خودمون دو تا تنها بودیم

میگم عزیز!

فقط من اینطوریم؟!

یا همه ی بنده هات انقدر لوسن؟!

هوم؟!


جات اینجا خیلی خالیه .

کاش منم اینطور بشم که شما بهم بگی:

خواهر من! دختر من! جای تو هم اینجا وسط بهشت، کنار سید الشهدا خیلی خالیه

با همون لحن و همون صدا و همون لهجه

و  بیای دنبال من، خواهری که جانانه، براش جان دادی، جانم به فدای شرافتت

یادم میاد همیشه میگفتی رفیق شهیدی برای خودتون انتخاب کنید

چه میدانستم امروزی میاد و خودت میشی رفیق شهیدم

از:

ب.ک.ف.ا.ش.ع.ش.ف

به:

س.ش.ح.ق.س

 

اگر خدا بخواهدو من شوق و  امید و تمنا دارم که خدا بخواهد


برای اولین بار در زندگیم برای خونه ی بابام رفتم نونوایی:)))

یاد اون خاطره مشهورم افتاده بودم معلوم نبود کدوم از شاطر ها همون آدم نا متعادلی بود که اون خاطره رو برام درست کرد! جا داشت پیداش میکردم پخخخخخخ کنم بهش، اما خب نمیشد!!!!


خدایا

عمر عزت اسلام را در ایران،

و در دنیا

بلند قرار بده

به بلندای حیات در آفرینش

و چشم منتظر ما و امام غایب ما را

به نور ظهور

و سلامت امام عصر

روشن بفرما

که این دنیا جای ماندن نیست

و جانهای ما بیتاب و مشتاق رسیدن و بازگشت به آغوش پر احترام حضرت توست

 


سلام بانو

از چادری که سرم کردی

تا همیشه ممنونم

با اینکه داغدار بودی

با اینکه همه معتقد بودن من لیاقتشو ندارم

اما شما اون چادرو سرم کردی

با اینکه اندازم هم نبود

اما اندازم شد

با اشکایی که از داغ نبودن دخترت ریختم

فاطمه نام

فاطمه نامِ تو، که توی نوجوانی رفته.

مُهر و مِهر و نماز و اون مسجد قدیمی

و اون نمازی که هنوزم نتونستم دوباره مثلشو بخونم

دلم میگه به حرمت اسمم دعام کردی.

دلم راست میگه

میدونم 

 


گاهی برای حاج قاسم سه تا قل هو الله میخونم

انگار میشه قد یه ختم قرآن

امشبم که پنجشنبه.نیمه شب.

مثل همون وقتی که دلم خونه خراب شد

خدا رحمتش کنه

میگن رفیق شهید، شهیدت میکنه

خدا کنه راست باشه

و چیزی که همونقد مهمه اینه که خدا کمک کنه، حق الناس به گردنم نیاد، و از گذشته هم هرچی هست، به لطف خودش، ادا کنم

کاش بهتر زندگی میکردم.

کاش آدم بهتری بودم

کاش آدم بهتری بشم


عطر یاس:
# کمی_تفکر

بهش گفتم امام زمان (عج) رو دوست داری؟

گفت: آره ! خیلی دوسش دارم
گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟
گفت: آره!
گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟
گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان عج به ظاهر نیست ، به دله
گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد
گفت: چرا؟
براش یه مثال زدم:
گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده
و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره.
 تو هم سراسیمه میری
و می بینی بله!!!! آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره.
عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم خیانت کردی؟
بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم! من فقط تو رو دوست دارم.
بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟
چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر می گرده میگه: عزیزم ظاهر رو نبین! مهم دلمه!❤️
دوست داشتن به دله…
دیدم حالتش عوض شده
بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟
تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست دارم؟
حرف شوهرت رو باور میکنی؟
گفت: معلومه که نه! دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم؟
معلومه که دروغ میگه
گفتم: پس حجابت….
اشک تو چشاش جمع شده بود
روسری اش رو کشید جلو
با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم می کنم ، حجاب که قابلش رو نداره
از فردا دیدم با چادر اومده
گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد!
خندید و گفت: می دونم ! ولی امام زمانم چــــــادر رو بیشتر دوست داره
می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخنــــــــــد می زنه.☺️
بیاین کاری کنیم امام زمانمون عج بهمون لبخند بزنه

 


@chadoriha313


از روابط عاطفی متقابل که انگار با ترازو اندازه گیری میشه خوشم نمیاد و قطعش میکنم

چون رابطه اگه عاطفی باشه

متقابل هس

ولی تو ترازو جا نمیشه!!!!

 

البته شاید نباید قطعش کنم

شاید تبریک میگفتم بهتر بود.برای خدا تبریک میگفتم

الان منم رفتار اونو گذاشتم تو ترازو

اینطور نیست؟!


ممنون که دیروز انقدر ناز و مهربون برای نماز صبح بیدارم کردی

اگه تو بیدارم نمیکردی، حتما گرفتار شده بودم

از تو مهربون دیگه نیست

با وجود بی نیازی خودت به این نماز دست و پا شکسته ای که میخونم، فقط بخاطر خودم بیدارم کردی

خیلی خوشحالم کردی، خیلی تجربه شیرینی بود، هر جا که تو هستی، آرامش هست

ممنونم


این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر

وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین

وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق

بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها